داستان تخیلی

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    این وبلاگ جهت معرفی کتابخانه عمومی کوثر زیباشهر ایجاد گردیده است. شما دوستان گرامی میتوانید اخبارکتابخانه، تازه های کتاب،معرفی کتاب، مسابقات کتابخوانی ،مسابقات فرهنگی،برنامه های بخش کودک،اخبار نهاد کتابخانه های عمومی و دیگر مطالب مفید و خواندنی را در این وبلاگ بخوانید. ساعات کاری کتابخانه: ;کتابخانه همه روزه ساعت 13 الی 19 و پنج شنبه ها از ساعت 8 الی 13:30 باز می باشد. آدرس : اصفهان -زیباشهر- بلوار امام- خ خیام -کتابخانه عمومی کوثر پست الکترونیک: darshori1508@gmail.com شماره تماس: 03152545700

امکانات جانبی

ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 197
    کل نظرات کل نظرات : 0
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 3

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 9
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 1
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 3
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
    بازدید هفته بازدید هفته : 353
    بازدید ماه بازدید ماه : 972
    بازدید سال بازدید سال : 1415
    بازدید کلی بازدید کلی : 87681

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 18.216.83.240
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

داستان تخیلی

 ماجراهای کارت تنبل

یک روز من از خواب بیدار شدم و از مادرم پرسیدم امروز چند شنبه است؟ مادرم گفت: پنجشنبه. من گفتم: ای وای من ! باید دیروز کتابهای کتابخانه را پس می دادم . زود کارهایم را انجام دادم و لباس پوشیدم و کتاب ها را آماده کردم رفتم سراغ کارتم . به کارتم گفتم پاشو ! الان چه وقت خوابه! کارتم گفت: مگه چیه این قدر عجله داری. گفتم: اِ ... بی خیال . ما دیروز باید به کتابخانه می رفتیم و کتاب ها را پس می دادیم. کارتم گفت: مگه چیه فردا می ریم پس می دیم. کارتم گفت: یا می شود یه کار دیگر کرد من نیایم و تو تنها برو . حتماً لازم است من بیایم. من گفتم: بله خیلی لازم است اگر نیایی اقای کتابدار مثل دفعه ی قبل مرا دعوا می کند. تازه گفت: اگر دفعه ی دیگر کارتت را نیاوری از گروه اخراجت می کنم. کارتم گفت: وای چه خشمگینانه! گفتم : بله الان از جایت بلند شو. من به زور کارتم را بیدار کردم و ما دو تا به کتابخانه رفتیم . آقای کتابدار گفت: چه عجب!

 

نویسنده: محیا کارگران کلاس دوم دبستان




تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 19 ارديبهشت 1398 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: